۱۴۰۱ مرداد ۱۰, دوشنبه

وصف یکی از برجسته ترین و پاک ترین رفقای حزبی و از بهترین جنرال های تاریخ کشور

دیدم این روز ها کسی از فرزندان صدیق وطن یادی نمی‌کند، گفتم بهتر است قلم را بردارم چند خطی را در

وصف یکی از برجسته ترین و پاک ترین رفقای حزبی و از بهترین جنرال های تاریخ کشور بنویسم...
شخصیتی که در ۲۴ جوزای سال ۱۳۹۵ که به صفت قوماندان سرحدی در وزارت داخله مشغول به کار بود، پس از تجاوز آشکار ملیشه های پاکستان در تورخم، صدور امر حمله علیه نیروی های متجاوز پاکستانی را داد ، از این رو پس از مدتی به امر واضح اشرف غنی و وزیر داخله به دلیل دفاع از تمامیت ارضی و حریم کشورش از وظیفه سبک دوش شد،
مرحوم دگر جنرال رحمت الله رؤفی، شخصیتی بسیار عالی و وطندوست بود، رفیق رؤفی از قمندانان و سرسپرده های مکتب زنده یاد رهبر خلق زحمتکش ببرک کارمل بود، مرحوم رؤفی در اوج درخشش خود در زمانی که تورن جنرال بود و معاون گارد خاص بود، توانست بارها و بارها از جبهه های بی برگشت و یک طرفه اصالت و توانایی خود را به رخ دشمنان داخلی و خارجی،حزبی و غیر حزبی نشان دهد، مرحوم رؤفی از کمتر اشخاصی است که شخصیت های نظامی و ملکی اورا نشناسند، رفیق رؤفی از سر سپرده ترین جنرال های دوران زمامداری خود بود، از دست آورد های بزرگ وی می‌توان به کودتای نافرجام ابلیس پاکستانی تنی و شکست متجاوزین اخوانی ها، اعراب، پاکستانی ها، مزدوران پاکستان و اشرار در جلال آباد اشاره کرد، که یکی از شخصیتی هایی که در خنثی سازی پلان های متجاوزان و وطن فروشان داخلی نقش اساسی داشت.
از این رو تمایل دارم تا گوشه ای از شخصیت و وظیفه شناسی وی را به گفته یکی از رفقا بیان کنم.
ن. سنگر چنین می‌نویسد:
یکی از نخستین قربانی های تصفیه پردامنه کودتاچیان من بودم، که به خدمت سربازی رفتم و مدتی را در اعمالتخانه پولیس گذشتاندم و بعد به همت و تصمیم رفیق "جنرال شمس الرحمان فرمانده قطعه 34 اسکاد"، مطابق به دایراکتیف"041" بصفت ضابط احتیاط (کتابدار)، آن فرماندهی مقرر گردیدم.
جنرال شمس الرحمان هم کلاسی برادر کوچکم در تخنیکم جنگلک و یکی از مبارزین سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان، در دوران خونتای فاشیستی "حفیظ الله امین اول" بود که با من آشنایی داشت و میدانست با این اقدامش چه خطری را بجان میخرد؟ اما بیهراس به پیشواز سرنوشت رفت و بمثابه یک رفیق صادق در کنارم ایستاد.
در اولین دیداری که با او داشتم از آشنایی اش با مقامات بلند پایه "خاص" پرسیدم و جویای جهت گیری های سیاسی آنان شدم. مانند همین لحظه بیاد دارم که گفت: "رفیق رحمت الله رؤفی " از رفقای ماست و بی ترس از رفقا حمایت می کند.
" رفیق رحمت الله رؤفی" در آن زمان معاون اول گارد خاص بود و یک لحظه یی هم آرامش نداشت. او را که فرمانده مقتدر بود، در همه وظایف بزرگ میفرستادند که هم زنده ماندنش به نفع حاکمیت کودتا بود و هم کشته شدنش، او همیشه فاتحانه و با افتخار بر می گشت و برگه های افتخاراتش را درخشانتر می کرد.
دیری از خدمت سربازی ام نگذشته بود، که رهبری بخش مخفی حزب، مسئولیت قطعات 33، 34 اسکاد و غنذ توپچی مستقر در دارالامان را به من سپرد و من باید رفیق رحمت الله رؤفی را از نزدیک میدیدم.
انتظارم زیاد طول نکشید و رفیق زنده یاد "رؤفی" بیمار گردید و در شفاخانه نظامیان اتحاد شوروی در کابل ( شفاخانه قوای مرکز)، بستری شد.
"رفیق شمس الرحمان" اطلاع داد، که روز پنجشنبه چون خلوت است، به دیدن "رفیق رؤفی" میرویم و خودش خواسته تا ترا از نزدیک ببیند.
در زمان معینه به شفاخانه رسیدیم و رفیق رؤفی را در حالت خیلی غیر منتظره یافتیم، به دشواری نفس می کشید و سیروم در دست و پایپی در دماغ ، روی بستر افتاده بود.با دیدن ما تلاش کرد کمی تکان بخورد اما نتوانست، رفیق شمس الرحمان مرا برایش معرفی کرد، اما انگار انتظار مرا نداشت و خطاب به رفیق شمس الرحمان گفت: کی از تو کمک خواسته؟ تو چرا بدون اجازه من اینکار را کردی؟ اگر من این چیز ها را میخواستم ده برابر تو قدرت و صلاحیت دارم،زود سربازانت را بفرست و همه چوب ها را برگردان....هنوز رفیق شمس الرحمان حرفی نزده بود که او را به سکوت دعوت کرده گفت: این موضوع ختم است و دگر گپی نمیخواهم بشنوم....
ملاقات ما پایان یافت و در راه بازگشت از رفیق شمس الرحمان پرسیدم: چرا رفیق رؤفی از خودت ناراحت بود؟ چکار کردی؟
رفیق شمس الرحمان در حالی که هنوز از تاثیر آن پرخاش و خشونت بیرون نشده بود، گفت:
رفیق سنگر! ما حق زندگی نداریم؟ در برابر خانواده خود هیچ مسئولیتی نداریم؟ این چه حزبی است که ما داریم؟ همه اش مردم! مردم! مردم...! ، ما مگر مردم نیستیم؟...
خواستم آرامش کنم ولی انگار توهین شده بود و نمیتوانست هضم کند... به هر حال مدتی سکوت کردیم بعد خودش به حرف آمده گفت:
رفیق سنگر! معاون صاحب همیشه در جبهه است و خانمش با دست های خودش در کوه بینی نیزار با گل و سنگ و چوب خانه میسازد، من فقط چنذ تخته چوب از صندوق های اسکاد فرستادم تا خانه اش ، حداقل سقف داشته باشد... گناه کردم؟
برایش گفتم:
رفیق شمس ! در جایی خوانده بودم که خانم رفیق چه گوارا، پیش از کشته شدنش برایش نوشته بود" ....دخترک ما بزرگ شده و انتظار دارد که برگردی و برایش یک عروسک بیاری...."
میدانی چه گورا در پاسخ به خانمش چه نوشت؟
گفت : از کجا بدانم؟ این روزگار اجازه میدهد که حداقل نفس بکشیم؟
گفتم: " چه گوارا برای زنش نوشت: دختر من خوشبخت است که نان دارد و به عروسک فکر می کند، من بفکر آن دخترانم استم، که نان ندارند...
آنانی که فکر می کنند همه چیز برای خودشان و خانواده های شان و بعد برای دیگران...هرگز چه گورا نمی شوند و رفیق رؤفی از تبار "چه گورا" است و از پیروان رفیق کارمل!
سرانجام در ۷نوامبر سال ۲۰۱۸ مرحوم دگر جنرال رحمت الله رؤفی در بستر بیماری مانند رهبر خویش دار فانی را وداع گفت...
این نوشته نا چیز هم باشد به یاد مرحوم دگر جنرال رحمت الله رؤفی...
روانش شاد و خاطراتش جاویدان باد....
با احترام
ابوالفضل جعفری....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر